درخت جادویی

سرگرم کننده ی آفتابی

درخت جادویی

مسافری خسته که از راه دوری می آمد، به درختی رسید. تصمیم گرفت که در سایه ی آن قدری استراحت کند. با خودش فکر کرد چه خوب می شد اگر تخت خواب نرمی در آنجا بود. درخت آرزویش را براورده کرد. مسافر گفت:(( چقدر گرسنه هستم.)) میزی مملو از غذاهای لذیذ در برابرش آشکار شد.مرد روی تخت خوابید. با خودش گفت:(( اگر یک ببر گرسنه از اینجا بگذرد چه؟)) و ناگهان ببری ظاهر شد و او را درید.

مواظب درخت آرزوهای سرزمین وجودتان باشید...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستان، ،
نويسنده : امیررضا مرعشی