داستان دیوار

سرگرم کننده ی آفتابی

داستان دیوار

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه اورد.پسر بزرگش که منتظر بود،جلو دوید و گفت:مامان مامان! وقتی من در حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد،برادرم با ماژیک روی دیوار اتاقی که شما تازه رنگش کرده اید نقاشی کرد!مادر عصبانی به اتاق پسر کوچک رفت،پسر کوچک از ترس زیر تخت قایم شده بود،مادر فریاد زد:تو پسر خیلی بدی هستی.و تمام ماژیک هایش را در سطل اشغال ریخت.پسر کوچک از غصه گریه کرد.10دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد، قلبش گرفت.پسرش روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و داخلش نوشته بود:مادر دوست دارم.مادر در حالی که اشک می ریخت به اشپزخانه برگشت و یک قاب خالی اورد و ان را دور قلب اویزان کرد.تابلوی قرمز هنوز هم در اتاق پذیرایی بر دیوار است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستان، ،
نويسنده : امیررضا مرعشی